J. A. McDonald: طولانی ترین مورد در حال هیستری توده ای
این یک توهم دسته جمعی در مقیاس حماسی است ، فراتر از هر بیماری روانی شناخته شده یا باور مغالطه آمیز. این نه ژنتیکی است ، نه ویروسی و نه باکتریایی ، با این حال به هر گوشه دنیا سرایت کرده و از آن پیشی گرفته است. دولت گرایی ، اعتقاد به یک دولت زورگو و اجباری ، رنجی است که تقریباً همه مردم این دنیا به آن مبتلا می شوند..
** مقاله زیر توسط J. A. McDonald نوشته شده و در 8 ژوئن 2016 منتشر شده است. “طولانی ترین مورد در حال اجرا هیستری توده ای” در اصل منتشر شده در وب سایت notbeinggoverned.com, و برای حفظ تاریخی در اینجا در Bitcoin.com تجدید چاپ می شود. نظرات بیان شده در این مقاله از نظر نویسنده است. Bitcoin.com در قبال هرگونه نظر ، محتوا ، صحت یا کیفیت در سرمقاله تاریخی مسئولیتی ندارد و هیچ مسئولیتی در قبال آن ندارد. **
استثناهای نادر وجود دارد. اقوام قبیله ای از مناطق مختلف جهان ، افراد خاصی در “تمدن” ، گاه و بیگاه جامعه یا شهری را از اینجا و آنجا آزاد می کردند. با این حال اکثریت قریب به اتفاق واقعاً و جدی اعتقاد دارند که دولت چیزی است که باید وجود داشته باشد. مردم بر این باورند که بدون جهان “در هرج و مرج” قرار خواهد گرفت و تمام جامعه و فناوری در طغیان وحشت و ناامیدی نابود خواهد شد. آنها از کجا شواهد این ادعاها را تأیید می کنند؟ از هیچ کجا به نظر می رسد ، زیرا آنها هیچ مدرکی ندارند. ترس از فقدان دولت یک توهم جمعی است ، یک هجوم گسترده ، از یک نسل به نسل دیگر آموخته شده است.
هنگامی که دولت برای اولین بار به وجود آمد ، مردم چنین تخیلاتی نداشتند. آنها می دانستند كه این ایالت فقط یك گروه از جنگ سالاران است كه با استفاده از زور اسلحه ، بر آنها حكمرانی می كنند. همانطور که قاعده آنها بهانه ها و دلایلی در مورد سلطه آنها شکل گرفت. ایده حق الهی در میان آنها غالب بود ، اگرچه این به مذهب مردمی که آنها را تسخیر می کردند از نظر کارآیی متفاوت بود. قرارداد اجتماعی خیلی زود جای آن را گرفت ، اگرچه این چیزی بیش از نسخه حق الهی نبود. بجای:
“خدا من را حاکم اعلام کرده است ، اگرچه شما نمی توانید خدا را ببینید ، بشنوید یا وجود او را بشناسید ، و افراد مختلف عقاید مختلفی در مورد اینکه خدا چیست و آنچه او می گوید دارند و من هیچ دلیلی ندارم که خدا حتی وجود داشته باشد ، به من گوش کن “
اون تبدیل شد به:
“قرارداد اجتماعی من را حاکم اعلام کرده است ، اگرچه شما نمی توانید قرارداد اجتماعی را ببینید ، بشنوید ، یا بدانید که وجود دارد ، و افراد مختلف عقاید مختلفی در مورد اینکه قرارداد اجتماعی چیست و آنچه که می گوید دارند و من هیچ دلیلی ندارم که قرارداد اجتماعی حتی وجود دارد ، قرارداد اجتماعی من را حاکم اعلام کرده است ، بنابراین به من گوش دهید. “
هر دوی این ایده ها مبتنی بر مفاهیم کاملاً انتزاعی وهم آور هستند. آنها از امر نامشهود برای اداره امور محسوس استفاده می کنند. هیچ مدرکی برای هر دو مفهوم وجود ندارد. بنابراین یک فرض بسیار منطقی تر:
“من یک انسان هستم. من خودم و اعمالم را اداره می کنم. من می دانم چه کار می کنم ، می دانم چه چیزی درست است و چه غلطی. من نباید به دیگران ، آزادی آنها یا معیشت آنها آسیب برسانم. انجام این کار اشتباه است. من باید مطابق معیارهای خودم و در حد توانم آزادانه زندگی کنم. من نباید سعی كنم كه دیگران را اداره كنم ، زیرا آنها مانند من انسان هستند و خودشان را اداره می كنند. اگر مایل باشم ، می توانم با آنها معاشرت کنم و بدون اجبار ، برای دستیابی به اهداف بزرگتر با آنها همکاری کنم. “
این فرض منطقی تر است. این بر اساس آنچه امروز می توانیم ببینیم است. همه ما به عنوان انسان متولد شده ایم ، با توانایی اداره بدن و ذهن خود. منطقی نیست که فکر کنیم یک زن و مرد باید بر خیلی ها حکومت کنند ، یا خیلی ها باید تعداد کمی را اداره کنند ، یا اینکه یک نفر دیگر باید اداره کند. هر فردی خود و اراده خود را می داند. این آزادی همان چیزی است که جامعه باید بر اساس آن بنا شود.
من می توانم اعتراضات بسیاری را بشنوم: “جاده ها چه می شوند؟ خیر عمومی چیست؟ شبکه ایمنی چیست؟ قانون و نظم چیست؟ “
و به همین ترتیب ، و غیره همانطور که بارها در بحث و گفتگو و نوشتن صحبت کرده ام ، می توانم به این س respondالات پاسخ دهم. با این حال ، مردان باهوش تر از من قبلاً این کار را به روشهای فصیح و کامل انجام داده اند. فردریک باستیا یکی از این نمونه هاست و مطمئناً آثار او نشان می دهد که چگونه زنان و مردان می توانند برای انجام کارها با هم معاشرت کنند. موری راتبارد دیگری است اگر خواننده ای می خواهد سخنان مرا نادیده بگیرد ، و س questionsالاتی مانند موارد بالا را بپرسد ، لطفاً آثار آنها را بخوانید آنها دقیقاً نحوه کار چنین جوامعی را برای خواننده توضیح خواهند داد.
اما فراتر از دغدغه های عملی جامعه بدون دولت ، دقیقاً چه استدلالی برای دولت وجود دارد؟ اینکه همه خوبی های آن ارزش خشونتی را که در حق مردم صلح طلب انجام شده است دارد؟ اینکه آیا یک احساس امنیت کاذب و یک سیستم حمل و نقل جمع و ناکارآمد ارزش جنگ ها و نسل کشی و حبس را دارد که میلیون ها نفر را تحت تأثیر قرار می دهد؟ این مالیات اجباری و ممنوعیت اموال خاص و بردگی اکثر انسانها نزد استاد سیاسی خود قابل توجیه است؟ آزادی چیست؟ از مالکیت شخصی چه خبر؟ چه صلح؟ دولت صلح نیست ، بلکه جنگ ، خشونت ، نفرت و میل به سلطه است.
بنابراین نویسنده این مقاله را با بیان و هشدار نهایی به پایان می رساند.
به ارباب سیاسی خود اعتقاد نداشته باشید. آنها دوست شما نیستند. قانون آنها نادرست است و آنها از شما به عنوان یک دامدار گاو استفاده می کنند. مطمئناً ممکن است اینجا و آنجا اطلاعاتی به شما بدهند. آنها شما را در خوراک شما می چسبانند و شما خود را تا لبه پر می کنید. هنگام غذا خوردن خوشحال می شوید. قفس ممکن است کوچک باشد ، اما شما امنیت را پیدا می کنید. هنگامی که آنها شما را از خوراک خارج می کنند ، ماورا و حیوانات وحشی دور را می بینید. شما به آنها می خندید ، زیرا آنها لاغرتر هستند و وعده های غذایی آنها همیشه تضمین نمی شود. با این حال ، همانطور که در نزدیکی کشتارگاه هستید ، حقیقت شما را فریاد می زند. شما سعی می کنید برنده شوید و مبارزه کنید ، اما زمان شما فرا رسیده است.
تسلیم احساس امنیتی کاذب که دولت به شما می دهد ، نشوید. با بار و قیمت زیادی همراه است. آزاد بودن بهتر از این است که به عنوان برده مالیاتی و منبعی برای بازی های جنگی کشور مورد استفاده قرار گیرد.
نظر شما در مورد مقاله J. A. McDonald’s چیست؟ نظرات خود را در مورد این موضوع در بخش نظرات زیر با ما در میان بگذارید.